سخت است برایم بگویم که دوستت دارم؛
واژهای ساده نیست، که بر زبان جاری شود...
اما اگر روزی نبودنت اتفاق افتد، جهانم فرو میریزد.
نه آسمانی میماند برای پرواز،
نه زمینی برای قدم زدن؛
بدون تو، من بدساختارترین موجود این دنیا هستم.
چطور میتوانم بدون تو نفسی بکشم؟
بیتو، هر لحظهام، شب یلداست،
و هر ثانیه، زخمی تازه بر قلبی که هنوز به عشقت میتپد.
میدانم، شاید غریبهای باشم برایت،
اما تو... تو آشناترین این جهان برای منی.
عشقی که نه کسی از آن خبر دارد، و نه حتی خودت.
عشقی که مثل خورشید، درونم شعله میکشد،
اما هرگز جرأت نمیکنم که ابرازش کنم.
تو تکهای از وجودم هستی،
تکهای که با دستان خودت در من ساختی،
و اگر بروی... این تکه را هم با خودت میبری.
چطور میتوانم بیآن بخشی که از تو در من به جا مانده، ادامه دهم؟
بگذار یک بار، فقط یک بار،
حضور تو جهانم را روشن کند.
بگذار این عشق، این حس ابدی،
برای همیشه جاودان بماند.
بدون تو، من هیچم...
پوچترین تصویر از انسان؛
بیمعنا، بیهدف، بیحس، و بیعشق.
امیدوارم روزی قلبت برایم بتپد،
امیدوارم که روزی، حضورم برایت همانقدر زیبا باشد،
که حضورت برای من زیباست.
بیا...
بگذار جهانم با تو زیباتر شود.
نوشتن نظر
برای اضافه کردن نظر یا ویرایش وارد حساب کاربری خود شوید
ورودنظرات پست