مثل اینکه این خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته بود. برای اولین بار خود را به دست بیقیدی و بیمهری جذاب دنیا سپردم.
و از اینکه درک کردم دنیا این قدر به من شبیهاست و بالاخره
این قدر برادرانهاست، حس کردم که خوشبخت بودهام و باز هم خواهم بود.
برای اینکه همه چیز کامل باشد، و برای اینکه خودم را هر چه کمتر تنها حس کنم، برایم فقط این آرزو باقی مانده بود که در روز اعدامم، تماشاچیان بسیاری حضور به هم برسانند و مرا با فریادهای پر از کینهٔ خود پیشواز کنند.
آلبر کامو
نوشتن نظر
برای اضافه کردن نظر یا ویرایش وارد حساب کاربری خود شوید
ورودنظرات پست
هیچ نظری موجود نیست نخستین را شما بگذارید!