برای مثال نگاهی به هنرمندان و روشنفکران بیندازیم. من نوشتن این مقاله را زمانی آغاز کردم که فردی ناراضی در نظام دیکتاتوری کوبا، به نام اورلاندو زاپاتا، در اعتراض به وضع زندانیان سیاسی در کوبا، بعد از 85 روز اعتصاب غذا جان داد و در همان روز فردی دیگر، به نام گی‌یرمو فارینیاس، بعد از چند هفته بی غذایی در حال مرگ بود.

در همان احوال در مطبوعات اسپانیا خواندم که یک بازیگر و یک خواننده، هر دو مشهور، دارند در روزنامه‌ها به آن دو نفر فحش می‌دهند و همان شعارهای دیکتاتور کارائیب را تکرار می‌کنند و آن دو را «مجرم» می‌خوانند. هیچ یک از این دو هنرمند تفاوت میان کوبا و اسپانیا را از حیث سرکوب و نبود آزادی درک نمی‌کرد.

این نوع نگرش را چگونه توجیه کنیم؟ تعصب؟ جهل؟ حماقت محض؟ نه! بلکه سبکسری. آن دلقک‌ها و کمدین‌هایی که در جامعه‌ی امروز «عقل کل» شده‌اند، همان‌طور حرف می‌زنند که عمل می‌کنند و این جای هیچ تعجب ندارد.

عقاید اینان در ظاهر هواخواهی از افکار مترقی جلوه می‌کند، اما واقعیت این است که این ها همان فرمان عهد عتیق چپ متفرعن را تکرار می‌کنند:
تا می‌توانی اشکال تراشی کن و مضمونی برای شایعه‌پراکنی به دست مردم بده!


ماریو بارگاس یوسا